.•¤ تصویر این هفته خانه آرزو
¤•.
.•¤**¤•. متن
زیر توسط
نیــما نوشته شد .•¤**¤•.
...•¤**¤•. دوست دارم .•¤**¤•...
|
یکشنبه 87 مهر 7 ساعت 6:34 عصر |
من زمین و آسمان را کهکشان را دوست دارم من پل رنگین کمان را آفتاب مهربان رادوست دارم ابرهای پر ز باران کوهساران ماهتاب و لاله زاران من تمام مردم خوب جهان را دوست دارم عاشقان ناتوان را عشق های بی امان را من تمام شاپرکهای جهان را دوست دارم دوستی های نهان را خنده های ناگهان را بوسه های صادق و سرشارمان را من تمام درد های تلخ و شیرین جهان را دوست دارم مادران را قلبهای پاکشان را اشکهای نابشان را دستهای گرمشان را حرفهای از صمیم قلبشان را شوروشوق چشمشان را من تمام ساکنان قلبهای عاشقان را دوست دارم من دروغ بچگان را شیطنتهای همیشه بکرشان را رازشان را پاکی احساسشان را خنده های شادشان را بادبادکهای قشنگ و نازشان را دستهای کوچک وپربارشان را هر نگاه خالی از نیرنگشان را اعتماد خالی از تردیدشان را من تمام شیطنتهای جهان را دوست دارم سایه های کاج های مهربان را بید مجنون ها و برگ نازشان را سروها و قامت رعنایشان را نخلها و ارتفاع نابشان را تاکها و مستی انگورشان را سر کشی های شراب و ... راستی من تمام درختان انگور جهان را دوست دارم نازهای معشوقان زمان را دل شکستنهای بی منظورشان را بوسه های گرمشان را قهرهای تلخشان را آشتیهای زود هنگامشان را عشقهای آتشین و پر رنگشان را قلبهای بی تاب و تنگشان را آشنایی های پرلبخند شان را و خداحافظی های پر اشکشان را گریه های شوقشانرا ضربه های قلبشان را حرفهای بی حد و مرزشان را من تمام عشق های جاودان را دوست دارم لیلی و مجنونمان را خسرو و شیرینمان را کوه کن فرهادمان را.... یادم آ مد من خدا را وخودم را وجهان را دوست دارم دوست دارم دوست دارم می پرستم..... تا ابد هر جا که هستم
برگرفته از وبلاگ بی عشق
|
|
نظر شما ( ) |
|
.•¤**¤•. متن
زیر توسط
نیــما نوشته شد .•¤**¤•.
...•¤**¤•. می خوام با خدا حرف بزنم .•¤**¤•...
|
دوشنبه 87 فروردین 26 ساعت 2:59 صبح |
الو... الو... سلام... کسی اونجا نیست؟!
الو... مگه اونجا خونه ی خدا نیست؟!! پس چرا کسی جواب نمیده؟!!! یهو یه صدای مهربون! مثل صدای یه فرشته جواب داد بله، با کی کار داری کوچولو؟ خدا هست؟ باهاش قرار داشتم، قول داده امشب جوابمو بده. بگو من میشنوم . کودک متعجب پرسید: مگه تو خدایی؟ من با خدا کار دارم ... هر چی میخوای به من بگو، قول میدم به گوش خدا برسونم . کودک درحالی که بغض در گلویش حلقه زده بود با صدای بغض آلودش آهسته گفت یعنی خدام منو دوست نداره؟! فرشته ساکت موند. بعد از مکثی نه چندان طولانی: نه خدا خیلی دوستت داره. مگه کسی میتونه کوچولوی نازنینی مثل تو رو دوست نداشته باشه؟ بلور اشکی که در چشمانش حلقه زده بود با فشار بغض شکست وبر روی گونه اش غلطید وباهمان بغض گفت :اصلا اگه نگی خدا باهام حرف بزنه گریه میکنما... بعد از چند لحظه سکوت؛ بگو زیبا بگو، هر آنچه را که بر دل کوچکت سنگینی میکند بگو... کودک ناگهان با شنیدن این صدا بغضش ترکید، بلند بلند گریه کرد وگفت: خدا جون خدای مهربون، خدای قشنگم.... میخواستم بهت بگم تو رو خدا نذار بزرگ شم، تو رو خدا... آخه چرا؟ این مخالف تقدیره. چرا دوست نداری بزرگ بشی؟ آخه خدا من خیلی تو رو دوست دارم قد یه عالمه، ده تا دوستت دارم، اگه بزرگ شم ممکنه مثل بقیه فراموشت کنم! ممکنه یادم بره که یه روزی بهت زنگ زدم؟ میترسم یادم بره هر شب باهات قرار داشتم؟ مثل بقیه که بزرگ شدن و حرف منو نمی فهمن. مثل بقیه که بزرگن و فکر میکنن من الکی میگم با تو دوستم... مگه ما باهم دوست نیستیم؟ پس چرا کسی حرفمو باور نمیکنه؟ خدا چرا بزرگا حرفاشون سخت سخته؟ مگه اینطوری نمی شه باهات حرف زد... خدا پس از تمام شدن گریه های کودک: آدم، محبوب ترین مخلوق من.. چه زود خاطراتش رو به ازای بزرگ شدن فراموش میکنه... کاش همه مثل تو به جای خواسته های عجیب من رو از خودم طلب میکردند تا تمام دنیا در دستشان جا میگرفت. کاش همه مثل تو مرا برای خودم ونه برای منافع شان میخواستند. زیبا دنیا برای تو کوچک است... بیا تا برای همیشه کوچک بمانی وهرگز بزرگ نشوی... کودک کنـار گوشـی تلفـن، درحالـی که لبخنـد برلـب داشـت در آغــوش خــــدا به خواب فرو رفت...
|
|
نظر شما ( ) |
|
لیست کل مطالب خانه آرزو
|
|